چنبره آیندهساز ما در تعاملات خود بهشکلی روزافزون به افرادی شبیه خودمان گرایش داریم همدلی| هر کدام از ما روزانه با افراد محدودی سر و کار داریم. 2تا، 5تا، 20تا، 50تا،... در همین محدوده است. بعید است برای خیلی از ما، روزانه با بیش از این تعداد آدمها به صورت فیزیکی سر و کار داشته باشیم. اما در همین حال شبکههای اجتماعی موجب شده است که چنین مرزهایی را درنوردیم و بتوانیم با آدمهای خیلی بیشتری مراوده داشته باشیم، ولو کمعمق و محدود. اما تحقیقات بسیاری نشان میدهد در همان حال که گمان میکنیم در شبکههای مجازی با آدمهای مختلفی با عقاید و خواستهای متفاوتی سر و کار داریم، اما احتمالا این تنها یک گمان است و در واقعیت چندان مابهازایی ندارد. چه اینکه آدمی بهصورت طبیعی علاقه دارد در جمعی باشد که با او همفکر هستند و او را تایید میکنند. همین پدیده موجب شده است که بسیاری از کارشناسان این انذار را به کاربران شبکههای مجازی میدهند که ممکن است در چنبره عدهای همفکر احاطه شده باشند. کسانی که تنها آدمی را تایید میکنند و از نقد و چالش خبری نیست. این کارشناسان از این میگویند که چنین پدیدهای میتواند به دگماتیسم منجر شود؛ اینکه آدمی بر عقیدهای استوار شود و به هیچ وجه آنرا کناری نگذارد، برای اینکه احتمالا از جانب عدهای همفکر تایید گرفته است. اما چیزی که در مقاله لیزا وینشتایگر، دانشجوی دکتری در مدرسه اقتصاد لندن جالب توجه است اینکه چنین «جداسازی»هایی دارای تبعات اقتصادی است؛ یعنی علاوه بر اینکه ایزوله شدن در جمعی میتواند به دگماتیسم منجر شود، این احتمال را تقویت میکند که به فقیرتر یا ثرونمندتر شدن ما بینجامد. وینشتایگر در این مقاله که در گاردین منتشر شده است مینویسد: «افراد با دایرههای ارتباطی خیلی یکدست که عموما با افرادی شبیه خود از نظر شرایط مالی، تحصیلی و غیره تعامل دارند در مقایسه با آنهایی که ارتباطات اجتماعی متنوعتری دارند، تعصب بیشتری روی شکل توزیع درآمدی دارند. شاید چون از تنوع بسیار افراد خارج از دایره خود چندان باخبر نیستند و اینطور برداشت میکنند که بیشتر مردم شبیه خودشان هستند.» این مقاله را نجمه رمضانی برای سایت ترجمان ترجمه کرده است که در ادامه میخوانیم. لیزا وینشتایگر- تحقیقات نشان میدهند که ما بیشتر با افرادی شبیه خودمان تعامل داریم و درنتیجه درباره اینکه افراد خارج از «حباب ارتباطی» ما چطور زندگی میکنند حساسیت کمتری داریم. این امر میتواند سوءتفاهمهایی جدی درباره وضع جامعه بهدنبال آورد. دایره ارتباطی شما چگونه است؟ به دوستان، خانواده و همکاران خود بیندیشید: اگر مدرک دانشگاهی دارید، چند نفر از دوستانتان مانند شما مدرک دانشگاهی دارند؟ چند تن از آشنایانتان درآمدی مشابه شما دارند؟ والدین دوستان مدرسه فرزندانتان را در نظر بگیرید: چند نفر از آنها اتومبیلی مشابه شما سوار میشوند و شغلهای مشابه شما دارند؟ حالا نگاهی به فیسبوک یا اینستاگرامتان بیندازید: آیا دوستان و همکارانتان به همان رستورانهایی میروند که شما میروید؟ برای تعطیلات به همان جاهایی سفر میکنند که شما سفر میکنید؟ همان چیزهایی را دوست دارند که شما دوست دارید؟ در همین ارتباط، تا حالا شده ببینید فردی که جلوی شما در صف ایستاده دارد همان کتابی را میخواند که شما میخوانید؟ (اخیرا این اتفاق برای من افتاد...) حتما حالا نتیجه میگیرید که دایره ارتباطیتان آنقدر هم که فکر میکردید متنوع نیست. اگر اینطور است، آرام باشید: شما تنها نیستید. شواهدی در ایالات متحده و بریتانیا نشان میدهند که ما در تعاملات خود بهشکلی روزافزون به افرادی شبیه خودمان گرایش داریم و خودمان هم به درستی درک نمیکنیم که دیدگاههایمان درباره جامعه چقدر گزینشی است. شاید بپرسید: خوب که چه؟ آیا اینکه با افرادی همفکر مرتبط باشیم، لزوما بد است؟ درواقع، دلایل مهمی برای نگرانی درباره این تمایل روزافزون به جداسازی اجتماعی داریم و تنها به این خاطر نیست که [جداسازی] مانع درک متقابل است و به تفرقه و قطبیسازی جوامع میانجامد (همانطور که در رای به ترامپ و برگزیت نشان داده شد). جداسازی همچنین نقش مهمی در سطح نابرابری اقتصادی جوامع دارد؛ اول آنکه، بهسبب «تاثیرات شبکه»، کار ثروتمندان رونق میگیرد و علت آن نهتنها درآمد بلکه محلههای پولدارنشین و ارتباطات مهم آنها است. به همین شکل، افراد فقیرتر شاید ضرر کنند و علت نهتنها درآمد پایین بلکه محلههای اغلب محروم، مدرسههای درجه دو و نداشتن ارتباطی تاثیرگذار است. آتشسوزی اخیر در برج گرنفل* نمونه بارز چنین جداسازی سکونتی است. در این حادثه به نگرانیهای ساکنین درباره ایمنی آتشسوزی بیتوجهی شد چون افراد تحتتاثیر آنقدرها «مهم» تلقی نمیشدند. البته جداسازی میتواند بهشکلی ثانوی و غیرمستقیم هم بر نابرابری تاثیر بگذارد: جداسازی اجتماعی میتواند سوءتفاهمها را درباره وضع جامعه تشدید کند و درنتیجه بر حمایت شهروندان از برخی سیاستها مانند توزیع درآمد و توسعه وضعیت رفاهی تاثیر بگذارد. آنطور که کریس راک، کمدین آمریکایی، در مصاحبه با نیویورک مگزین بیان کرد: «اگر فقرا میدانستند ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند، مدام در خیابانها شاهد راهپیمایی اعتراضآمیز بودیم. اگر افراد متوسط میتوانستند سالن استراحت پرواز درجه یک شرکت هواپیمایی ویرجین را ببینند، حتما میگفتند: ’چی؟ چی؟ این غذا مجانی است و آنها...؟ چی؟ ماساژ؟ شوخی میکنید؟‘». جداسازی سوءتفاهم به بار میآورد مطالعات نشان میدهند که در هر دو سوی دامنه توزیع درآمدی، افراد مایلند که نابرابری ثروت و درآمد را کماهمیت جلوه دهند و اینطور تصور کنند که خود به میانه دامنه توزیعِ درآمدی نزدیکتر هستند. پژوهش من نقش جداسازی را در این سوءتفاهمها برجسته میکند. من از طریق آمازون مکنیکال ترک در ایالات متحده تحقیقی کمی انجام دادم که بهزودی کل کشورهای اروپایی را شامل میشود. این تحقیق نشان میدهد که تعصبات افراد با سطح جداسازی اجتماعی-اقتصادی آنها ارتباط تنگاتنگی دارد. افراد با دایرههای ارتباطی خیلی یکدست که عموما با افرادی شبیه خود از نظر شرایط مالی، تحصیلی و غیره تعامل دارند در مقایسه با آنهایی که ارتباطات اجتماعی متنوعتری دارند، تعصب بیشتری روی شکل توزیع درآمدی دارند. شاید چون از تنوع بسیار افراد خارج از دایره خود چندان باخبر نیستند و اینطور برداشت میکنند که بیشتر مردم شبیه خودشان هستند. این سبب میشود ثروتمندان فکر کنند فقرا آنقدر هم که گفته میشود فقیر نیستند و فقیرترها نیز نمیفهمند که ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند. جداسازی سبب میشود همه سطح نابرابری را بیاهمیت جلوه دهند؛ یعنی فقرا، در مقایسه با حالتی بدون تعصب، کمتر خواستار بازتوزیع هستند. از سوی ثروتمندان نیز، محتملترین تاثیر این است که تقاضای بازتوزیعْ بیشتر از زمانی است که این سوءتفاهمها در کار باشند که خود به نابرابری بیشتر پس از مالیات میانجامد. استلزامات کامل این پدیده زمانی آشکار میشوند که متوجه باشیم جداسازی و نابرابری پابهپای هم جلو میروند: مطالعات بسیاری در ایالات متحده نشان میدهند که طی چهل سال اخیر در اغلب نواحی کلانشهرها نابرابریِ درآمد و جداسازی افزایش یافتهاند. به نظر میرسد که نابرابری بیش از هر چیز افزایش یافته و ثروتمندان روزبهروز بیش از پیش از سایر اعضای جامعه جدا میشوند درحالیکه «محلههای طبقه متوسط» کوچکتر شدهاند. این حقیقت که جداسازی با سوءتفاهم مرتبط است در برخی دورههای افزایش نابرابری، مثل دوره کنونی، پیامدهای مهمی در تقاضای بازتوزیع داشته است. برای مثال، اگر نابرابری افزایش یابد، اما جامعه همزمان بیش از پیش جداسازی شود، شاید مردم متوجه این افزایش -یا گستره آن- نشوند، یعنی بر این اساس حمایت آنها از سیاستهای بازتوزیعی افزایش نمییابد. در شکل افراطی، این سوءتفاهمها حتی میتواند سبب شود مردم فکر کنند که نابرابری کاهش یافته، چون دایرههای ارتباطی آنها یکدستتر از قبل شده است. درنتیجه این افراد در واقع کمتر از دوران پیش از افزایشِ نابرابری بهدنبال بازتوزیع هستند. این سازوکار میتواند به توضیح این مسئله کمک کند که چرا ما اغلب شاهد دورههای افزایش نابرابری درآمدیای هستیم که با افزایش همزمان تقاضای بازتوزیع همراه نیستند (مثلا در ایالات متحده بین ۱۹۷۵ و ۲۰۰۸، زمانی که نابرابری درآمدی اوج میگرفت، حمایت از سیاستهای بازتوزیعی ثابت ماند یا حتی کمی کاهش یافت). چه میتوان کرد؟ در سوی ثروتمندان، جداسازیِ مکانی ظاهرا اغلب خودخواسته و بهواسطه مجموعههای دردار، محافظان امنیتی، حمل و نقل شخصی و مدارس خصوصی است. من در تحقیق خود فرضیهسازی میکنم که در جوامع نابرابرتر، شرکتها سود بیشتری میکنند اگر امکان جداسازی را برای مشتریان فراهم سازند زیرا اگر نابرابری بیشتر و فقرا فقیرتر باشند، ثروتمندان حاضرند پول بیشتری بدهند تا از فقرا دور شوند. اما در سوی فقرا، این مسئله اغلب پیامد مستقیمِ قدرتِ خریدِ پایین است: هزینه مسکن و کیفیت مدرسه محله رانههای مهمی در جداسازی اجتماعی هستند. پس برای کاهش جداسازی چه میشود کرد و آیا این کار بر نابرابری تاثیر خواهد داشت؟ بیشک برای شکستنِ جداییِ مکانی میتوان سیاستهایی همچون حمل و نقل عمومیِ ایمنتر و پیشرفتهتر را به کار برد، که سبب میشود دسته بزرگتری از افراد این شیوه [حمل و نقل] را برگزینند، آن هم در کنار هزینه ترافیک که عاملی بازدارنده در حمل و نقل با اتومبییل شخصی است. گرایش به بخشهای بازتر و ویژه عابران پیاده در شهرها گام مهم دیگری است. البته علاوهبر جداسازی اجتماعی در زندگی واقعی، در ارتباطات هرروزه، لازم است آگاه باشیم که عصر اینترنت وجه جدیدی از انزوای اجتماعی را با خود آورده است. رسانههای اجتماعی که در نظر میتوانستند ابزاری باشند تا ما را به جمعیتی متنوع وصل کنند، به افرادی که در غیر این صورت با آنها مرتبط نمیشدیم، در عمل اغلب نقشی عکس این دارند. الگوریتمهای ساخته شده در فیسبوک و مانند آن اتاقهای پژواکی ایجاد میکنند که میتوانیم در آنها مانند زندگی واقعی تعامل داشته باشیم، اغلب با افرادی که شرایط زندگی و عقایدی مشابه ما دارند. حبابهای رسانههای اجتماعیِ ما، بهجای تنوعبخشیدن به دیدگاههایمان، عقاید متعصبانه و دیدگاههای گزینشی را در جامعه تثبیت میکنند. کَس سانستین، استاد دانشگاه هاروارد، در کتاب جدید خود #جمهوری به خطرات این نوع جدید جداسازی اجتماعی اشاره میکند که (دقیقا مانند معادل غیرمجازی خود) اغلبِ افراد متوجهش نیستند. سانستین راهحلهای خلاقانه بخش خصوصی مانند «کلیدهای بخت» را پیشنهاد میدهد تا افراد در معرض دیدگاههای متنوع یا موضوعاتی قرار گیرند که در غیر این صورت با آنها مواجه نمیشدند و آخرین راهحلْ مداخله دولت در تنوعدادن به تغذیه رسانههای اجتماعی مردم و، دستکم تاحدی، اصلاح دیدگاههای تحریفشده آنهاست. اینکه برای مقابله با جداسازی، گزینش اجتماعی و ایجاد حبابهای رسانه اجتماعی، میخواهیم نظارت دولتی را- در فضای مجازی و حقیقی- افزایش دهیم یا نه، پرسشی ایدئولوژیک است. البته واضح است برای اینکه همه بتوانیم درباره نوع جامعهای که میخواهیم در آن زندگی کنیم، انتخابهایی غیرمتعصبانه و آگاهانه داشته باشیم لازم است موانعی را که دیدگاههای ما را درباره آن جامعه بهمثابه یک کل واحد محدود میکنند از سر راه برداریم. این را به دست آورید و بهزودی شواهد روزافزون آغاز روند کاهش سطح نابرابری را با چشمان خود ببینید. پینوشت: آتشسوزی برج گرنفل (به انگلیسی: Grenfell) در یک برج مسکونی بزرگ در غرب لندن در ۱ بامداد ۱۴ ژوئن ۲۰۱۷ آغاز شد و سرانجام صبح همان روز مهار شد. براساس آخرین آمار اعلام شده در ۲۳ ژوئن ۲۰۱۷ حداقل ۷۹ نفر کشته یا مفقود هستند و ۷۰ نفر زخمی شدند.

نظرات